باوجود تمام دلبستگی ها و تعلقات و تعصبات ! نسبت به شهرم
به وقت بیرون اومدن از هواپیما و پا گذاشتن روی پله هاش
در شهرم احساس غربت می کنم !
شرجی خفه کننده
و
برهوت بودن اطراف فرودگاه
منو به یک دلتنگی و حس غربتی دعوت میکنه ...
این اولین و آخرین حس غربت در شهرم هست
البته تکرار این موقعیت یعنی تکرار حس غربت !
سلام خوبی . اپ کردم خوشحال میشم بهم سر بزنید.
سلام...رسیدن بخیر !
سلام...من هم همچین حسی رو دارم وقتی تازه پا میذارم تو شهرم بعد یه مدت...شرجی خفه کننده رو قبول دارم اما احساس غربت رانه... یه حس دیگه ای ک نمیدونم اسمش رو چی بذارم...
سلام...شاید منم اسم اشتباهی روش گذاشته باشم ! حس غربت رو میگم ...
سلام
من همین شعرو برای مادرم خوندم وخیلی تندتند وباعجله گفت بله بله منم دقیقا همین حس رودارم خندم گرفته بودشماحرف دل منو مادرمو زدین مانتونستیم درست بیانش کنیم شماتونستید اما نمیدونم چرا برعکس خانوادم وخیلی ها علاقه زیادی به این شهر دارم واصلا دوست ندارم برای همیشه ترکش کنم
سلام
احسنت به این حس زیباتون که علاقه زیادی به شهرتون داری هیچوقت اصل و ریشه ت رو ترک نکن.
به عنوان یه هرمزگانی بهت افتخارمیکنم
باسلام...پاینده باشید ...