اولین روز سال تحصیلی۸۷-۸۶

           حال و هوای روزهای پایانی تابستان،درست مانند دوران تحصیلم دلم را می لرزاند.شبانگاهان،هوا هم مثل دل های بچه محصل ها مردد است،گاهی خنک و خشک و گاهی گرم و نمناک.امروز دوم مهرماه شادوپرانرژی با دنیایی از هیجان و شوق وارد مدرسه شدم.مدرسه و دیوارهای پرنقش و آذین بسته اش خوشحال و مفتخر بودندو یاد آن میزبانی که افتخار پذیرایی از عزیزترین عزیزش راداردو بهترین پیراهنش را برتن کرده، برایم تداعی نمود. 

             سوّم یک:همیشه چشمان معصوم و پرفروغ دانش آموزان مرا به داشتن یک روز پرکارو تلاش دعوت می کرد. و امروز درمیان نگاه های جدید و احساسات غریب نیز می توانستم آن تلالو معصومانه را بیابم.درلیست حضورو غیاب متوجه عدم حضور فردی شدم که می توانست با نگاه غریبانه اش،تداوم نگاه چشمان صمیمی را نوید دهد،وقتی از صحبت های همکلاسی هایش فهمیدم دانش آموز قوی و درسخوانی بوده بیشتر کنجکاو شدم......متاسفم برای خودم،همشهریانم و شهرم که هنوز باید شاهد تحمیل نظرات پدران و برادران بر سرنوشت دختران نوجوان بی پناه هستیم.اجبار به ترک تحصیل؛گزینه ای که ابتدای هرسال تحصیلی قلب معلمان را جریحه دار می کند.

           دوّم چهار:انسان بسیار دقیقی نیستم ولی خیلی زود متوجه چشمان دانش آموزی شدم که ورم داشت و قرمز بود.پرسش سریع و صریح «چی شده؟» مرا اینگونه جواب داد:« خانوم! دو روز قبل از باز شدن مدرسه،زنی سیه چهره و نقاب(بطوله یا برقع) به صورت که ادعا می کرد اهل جزیره(قشم) است به خانه مان آمد و گفت: می تواند چشمان اهالی خانواده را تمیز کند.چشم مادرم را با انگشتر طلا و چشم مرا با زبان خود ! تمیز نمود و فردای آنروز چشم من عفونت کرد و متورم شد.چشم پزشک که رفتم فورا قضیه را فهمید و گفت:این زن به روستای بندرمعلم نیز رفته و بسیاری از اهالی آنجا با چشمان آلوده به مطب او مراجعه کرده اند......چقدر دلم گرفت و بیشتر از آن نگران ساده دلی و اعتماد همشهریان و هم استانیانم به این شیادان شدم.شاگردم می گفت بازاء تمیز کردن ! هرچشم ۱۰۰۰ تومان پول می گرفته.