زنان-فرهنگی-اجتماعی

با هدف مطرح ساختن نام زنان ایران-استان هرمزگان-شهربندرکنگ ومعرفی فرهنگ-آداب و رسوم مردم بندرکنگ

زنان-فرهنگی-اجتماعی

با هدف مطرح ساختن نام زنان ایران-استان هرمزگان-شهربندرکنگ ومعرفی فرهنگ-آداب و رسوم مردم بندرکنگ

دلتنگ خودش۲

در چرخش سیکل مسولیت هایش، خودش را ندید .هرچه بیشتر دقیق می شد کمتر اثری از خود در زندگیش می دید.باز سراغ آینه رفت برق چشم هایش را ندید تا تلالو آن، آینه را جذاب و پر نور کند.هاله ای تیره در اطراف چشمانش دید ،آنقدر صورتش نحیف و تکیده شده بود که دیگر آن چال صورتش نیز به چشم نمی آمد .زردی و بی روحی ،قرمزی لپ هایش را مغلوب ساخته بود.جعبه لوازم آرایشش را باز کرد سه سالی می شدکه برای خرید آنها به فروشگاه مورد علاقه اش نرفته بود وآن چیزهای ضروری را از مارک های غیر معروف و شاید تقلبی تهیه کرده بود.آهی کشید و چنگی در موهای خود انداخت و احساس کرد چقدر کم پشت و خشن شده اند.به یاد مهسا دوست دوران بچگی اش افتاد که دیگر هیچ خبری از او نداشت.از مهسا دلگیر شده بود چراکه او مدل موهای قدیمش را می پسندید!دسته ای از آن را در دست فشرد .شور و نشاط روزهای آغازین ازدواجش را به یاد آورد که شوهرش او را با موهای بلند خواسته بود.خشم و نومیدی وجودش را فرا گرفت چرا که جز سال های اول ازدواج به موهای او توجهی نکرده بود،به ته دلش سرک کشید دید اصلا این موها را دوست ندارد.شوهرش را دوست داشت ولی او همیشه اعتقاد داشت انسان تا وقتی خود را دوست نداشته باشد نمی تواند کس دیگری را دوست بدارد افول این عقیده اش را حس کرد او آنقدر بخاطر همسر و فرزندش از خود گذشته بود که خودش را فراموش کرده بود.او بخاطر اسارت در وظایف روزمره، از احساسات خود وهمسرش غافل مانده بود.مناسبت های تولدو سالگرد ازدواج دیگر بهانه خوبی برای تجمع دونفری شان نبود.چهار سال پیش آخرین باری بود که دو نفره جشن گرفتند.  باخود اندیشید اگر خودرا پیدا کند توجه و محبت بیشتر شوهرش را نیز بدست خواهد آورد تا با سهیم نمودن او در مسولیت ها صمیمیت از دست رفته را باز جوید ودرک متقابل، زندگی شان را در برگیرد.او خوب خود را می شناخت برای او (خواستن یعنی توانستن) شعار نبود بلکه بارها آنرا در زندگی تمرین کرده و عملی ساخته بود.  

نظرات 22 + ارسال نظر
ناصر پورپیرار جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:19 ق.ظ http://naria.blogfa.com

مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب

جهت فهم بهتر موضوع از اولین شماره بخوانید

ومن الله توفیق

کشمیری ساجده جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:03 ب.ظ http://www.solina.blogfa.com/

که سی هو یار ؟ هم سه میلتی نهی هو کیو ...

اچی هو پیاری بهن.مرا کام بهد تا.بچو کی اکزام ار کچ دوسری کام.....

اس اح جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:02 ب.ظ

میدونید خوشبخت ترین زن دنیا کی بوده ؟؟؟

نه.شما بفرمایید.......

[ بدون نام ] جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:26 ب.ظ

سلام بر خانم قاسمی

از آینه پرسید آیا این خود منم؟ آینه گفت نه!!! اونی که تو بودی چند سال پیش رفت. با خود گفت : دیگر نه آینه ای میخواهم نه شانه ای نه شخصیتی و نه خانه ای. و رفت . یکباره!!!
ندایی شنید: زندگی موهبتی است که بیش از یک بار گیر کسی نمی آید پس همین یک بار را زنگی کن!!!!!
همین برای او کافی بود تا دوباره به فکر فرو رود . در افکار خود به سالها قبل بر گشت و به یاد حرف همانکه می گفت : دو روز زندگی بی اعتبارن*گپ از شادی بزن غم بی شمارن
چشمهای بسته اش را باز کرد و به آینه نگاهی کرد آینه هم داشت به او لبخند میزد. برقی در چشمانش زد و باخود گفت : (خواستن توانستن است). یادش آمد که چند روز است که آب گلدان را عوض نکرده است .........

سلام بر شما و قلم نافذتان
عالی بود عالی...... سبک زیبایی بکار بردید خصوصا که مطلب بومی هم در آن گنجاندید.

ابراهیم جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:13 ب.ظ

...

؟؟؟

فرزانه جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:27 ب.ظ http://www.doniayefani.blogfa.com

سلام خانم قاسمی
هر چند که به کتابهای روانشناسی و این جور چیزا اعتقاد ندارم
اما موافقم که مادرهای ما گاهی زیادی برای ما که بچه هاشون باشیم وقت میذارن نمی دونم ما هم برای بچه هامون حاضریم این کارا رو بکنیم یا نه
موفق باشید و خوشحال میشم سری هم به من بزنید

سلام به روی ماه شما
در حقیقت خیلی وقته خدمت می رسیم تشریف ندارید !!!! دلم برای نوشته های زیبایتان تنگ شده بود......من فکر می کنم نسل جدید با درایت و مدیریت خوبش اول انسان خوبی می شود بعد همسر و مادر خوب.انسانی که حق دارد از تمامی علایق و دلبستگی هایش بهره جسته آنرا به فضای صمیمی منزل نیز تعمیم دهد نه مادری که بخاطر سنت ها باید همیشه در آشپزخانه بسر برد و با انتخاب مسولیت های اضافی همسر و فرزندان به انواع بیماری های روانی و جسمی مبتلا گردد.

رامی جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:47 ب.ظ http://www.dehtal.coo.ir/

سلام بر خانم قاسمی
مطلب آینه و زندگی رونوشتی از مطلب شما بود که برایتان عنوان کردم ولی حقیر اسممو فراوش کردم بنویسم.
احساسی بود که در همان لحظه به من دست داد....
با تشکر

سلام آقا رامی
پس تبریک می گویم نگارش تان عالی بود.

دختر رویدری جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:01 ب.ظ http://2khtarrooydre.blogfa.com/

سلام
خسته نباشید
داستان زیباییه ان شا الله موفق و سربلند باشید
در پناه حق .

با سلام
متشکرم شما لطف دارید.

اس اح شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:59 ق.ظ

خوشبخت ترین زن دنیا : حوا : بوده و هست .
بازم اگه اشکالی نداره سوال دارم:
میدونید چرا : حوا : خوشبخترین زن دنیاست؟؟؟؟؟؟؟

منتظر پاسخ سوال بعدتان هستیم.

منا شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:30 ق.ظ http://hormozgani.net

با سلام
چرا یک زن یا مادر تصور کند که خانه داری برای او نوعی توهین به ساحت اوست ودر واقع به تحقیر او می انجامد تصویری که شما از یک زن و زحمات او و احیانآخستگی او دارد این احساس را به شما القا کرده که زن به زور و اجبار فعالیت می کرده و اگر قدری استقلال رای داشت هرگز به این نوع زندگی تن در نمی داد چرا ما زن ها باید احساس کنیم وظایف منزل نارضایتی و بندگی در برابر شوهر است هر کاری عشق و علاقه و هنر می خواهد حتی خانه داری..وفکر نکنم با این همه وسایل برقی مانند اتوُُ.جارو برقی .فر گاز .یخچال و غیره خانه داری کار سختی باشد و حتی نیم ساعت ارایش کردن..بیچاره مردهای این زمانه که بعد از ساعت ها کار با خستگی زیاد به خانه می ایند باید با سروضع ژولیده زن روبه رو شوند...پس این همه کارخانه های لوازم ارایش و عطر برای که ساخته اند...

باسلام خدمت سرکار خانم پوردریایی هنرمند زحمتکش استان
خوش آمدید......در حقیقت سیر داستان ،بیداری و به خود آمدن زن را بعد از سالها نشان می دهد در قسمت اول می فهمد که تا چه میزان از مسولیت های منزل را به تنهایی انجام می دهد و حتی خود و علایقش را از یاد برده است .در قسمت دوم چیزی که امید به تغییر زندگی را برای او نوید می دهد مدیریت و برنامه ریزی است تا با تقسیم کار بین زن و شوهر تعادل روحی هردو حفظ شده و بلکه به صمیمیت و یکی شدنشان بیانجامد.البته مسولیت با کارهای فیزیکی یکی نیست تا بتوان نسخه بکارگیری تکنولوزی را برای آن پیچید.بیشتر مشغولیت های فکری مد نظر است. مردها اگر خود را در مسولیت های خانه سهیم نمایند هیچوقت بیچاره!!!!(با توجه به نوشته شما) نخواهند شد!از اینکه به وبلاگ خودتان سرزدید ونظر دادید یکدنیا ممنونم.

رضا شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:06 ب.ظ http://achomia.com

وبلاگ جالب و با محتوایی دارید ..
کاربر یا مدیر فعال برای بزرگترین سایت اچمی زبانها می خواهم چنانچه مایل یا اینکه کسی را سراغ دارید ان را به ما معرفی نمایید
با تشکر
رضا رضایی خوری
مدیر سایت اچمیا دات کام

با سلام
خوش آمدید.........بنده وظیفه اطلاع رسانی را انجام می دهم.دوستان چنانچه مایل بودند حتما در خدمت فرهنگ بومی خود که هویتشان را تقویت می نماید خواهند بود.

اس اح شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:42 ب.ظ

سلام ...
...چون شوهرش : آدم : بود.
حالا میدونید چرا دیگر زنها خوشبخت نیستن ؟؟!!!
( خواهش دارم از سلولهای خاکستری کمک بگیرید و جواب بدین لطفا )

با سلام
چون نمی خواهم به شوهر دیگر زنها توهین کنم،ترجیح می دهم هیچ نگویم......

سیدجلال شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:15 ب.ظ http://kolger.blogsky.com

سلام
داستان زیبایی است. اگر ممکن است نویسنده را هم معرفی کنید. آیا اثر خودتان است؟

با سلام
شما لطف دارید....البته قصد نگارش داستان نبود بلکه در قالب این نگارش نکاتی را بیان کردم که بیان آن بصورت مستقیم هیچ لطفی نمی داشت....

اس اح یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:02 ب.ظ

سلام وبلاگتون زیباست و من به محض خواندن مطالب زیبای شما به فکر موضوع جالبی افتادم که می خواستم یواش یواش به آن برسیم اما شما به چیزی اشاره کردین که من اصلا به آن فکر هم نمی کردم و نمی کنم وزبانم لال قصد توهین هم نداشتم ...و به دلیل همین تفکرات منفی که وجود دارد ادامه نمی دهم.

موفق باشید.

با سلام
بسیار متاسفم از اینکه با پاسخ دادن به سوالتان مانع ادامه موضوع جالبی که به ذهنتان رسیده بودشدم.درحقیقت چنین قصدی نداشتم ......... هرچند دوست ندارم در این وبلاگ به هیچکس توهینی شود و مطمئنم پاسخی که در ذهن شریف شما وجود دارد بدور از هر گونه اهانت است....پس منتظر پاسخ سوال قبلی تان هستیم.

رزیتا یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:28 ب.ظ

سلام رزیتا جان
خوشحالم که تلاش دلسوزانه شما همچنان ادامه دارد....برایتان دعا می کنم و باید بگویم من کاری نکرده ام.

سلمان دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:56 ق.ظ http://khair70.blogfa.com/



سلام

انشاء الله موفق باشید

خیلى وقت است خبر ازت نیست و زیارتى از ما نمى کنید

و..................موفق باشید.

با سلام
خوش آمدید......اولین بار است آدرس وبلاگ شما را مشاهده می کنم ....فکر نکنم تا بحال افتخار زیارت وبلاگ شما را داشته باشم.

سلمان دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:38 ب.ظ http://khair70.blogfa.com/




سلام

خیلى ممنون ازپاسخ مفیدتان

منتظر زیارتان هستم

موفق باشید

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:13 ب.ظ

سلا م
امیدوارم مو فق باشید.
سو ئد.
امین

با سلام
متشکرم..........

سلا م دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:23 ق.ظ


سلام فر دیده خو ب
سعی می کنم به چند مورد در باره نوشته شما اشاره کنم.
اول: زمینه داستان: آول شخص در باره خودش و دیگران حرف میزند ولی آنها حضور ذهنی دارند وهمه جو نوشته برآمده از دل اوست. این باعث گسترش موصوع نخواهد شد و دنیا را در یک بعدی اول شخص به صصنه متن رو نشان می کند.



دوم:نشانهای تفاوت بین یک داستان و اجزا ساختگی متعلق به زبان نویسنده. این تفاوتها در متفاوت بودن یک واقعه و یک زاویه از واقعیت خود را نشان می دهد.زمانی که اول شخص
خود را در بیان خود از احساس خو د از واقعیت به منصه ظهور
میرساند در واقع او فاصله خود را از یک داستان مشخص بیشتر و بیشتر می کند. اول شخص شروع می کند به تعریف خو د از واقعیت و داستان از جزئیات وسلسله رشته های یک

داستان به دور مانده ولی این شاید مختص به صفحه های اول داستان شماست.

از نکته ها ی دیگر این که علیرغم کنش داستان به یک مکان

و فرد مشخص ولی هنوز ما با زمان مشخصی روبرو نیستیم.

# از نکات مثبت این که زبان نویسنده می تواند گویای اول شخص زنی در حال تنهائی باشد.
با بهترین آرزوها برای شما معلم خوب.
امین(تصمیم درج مطلب با شماست)

باسلام
متشکرم از اینکه افتخار دادید و وقت گذاشتید 2 پست (دلتنگ خودش ) را بررسی نمودید.همانطور که قبلا عرض کرده بودم من هیچ قصد وتجربه ای در نگارش داستان نداشته ام وهدف بیان احساسات و حقایق موجود در زندگی یک زن بود که کمتر به آن توجه می شود و با توضیح شما ضرورت مطالعه و شناخت داستان کوتاه را حس کردم......

سلا م دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:12 ب.ظ

سلام
بعدا داستان شما رادو سه بار خواندم وتصور مکنم که از نکات سر زنده آن می بایستی بیشتر بنویسم. داستنتان در یک نظر توانسته یک تنظیم به طور نسبی مشخض را فرم دهد و امیدوارم در دامه خود بتواند در توازن با فرم از حالت منولوگ به در آید. منولوگ در داستان می تواند شامل اجزائ بسیار باشد و در داستان شما برخی از این اجزا شکل گرفته است.
تو ضئح: امیدورام توانسته باشم مفهوم خود را رسانده باشم.
زیرا من سالهاست به زبان خودمان در باره یک متن مطلبی ننوشته ام. به انگلیسی هم اصلا امتحان نکرده ام.

با آرزوی شادمانی
امین

پرنسس دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:52 ب.ظ http://www.eshtebahezanan.blogfa.com

سلام
بسیار زیبا بود
پیروز وشادمان باشی
تقدیم به شما
http://i17.tinypic.com/2md40f7.jpg

سلام من هم یکی از جنوبی های خون گرمم جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:20 ق.ظ http://www.dost42.blogfa.com

لطفا منو لینک کنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد